جدول جو
جدول جو

معنی بیرون بردن - جستجوی لغت در جدول جو

بیرون بردن
(نَ عَ)
برون بردن. خارج کردن. خارج ساختن. مقابل درآوردن. نقل کردن بخارج:
بفرمود تا کوس بیرون برند
درفش بزرگی بهامون برند.
فردوسی.
ازین بند و زندان بناچار و چار
همان کش درآورد بیرون برد.
ناصرخسرو.
رجوع به برون بردن شود، محو کردن. زدودن. زایل کردن:
بزرگواری و کردار اوو بخشش او
ز روی پیران بیرون همی برد آژنگ.
فرخی.
، خارج ساختن. گرفتن:
پیش از آن کز دست تو بیرون برد
گردش گیتی زمام اختیار.
سعدی.
رجوع به برون بردن شود.
- بیرون بردن از راه، گمراه کردن: و داعیان بهر جای بیرون کرد و بسیار خلق را از راه بیرون برد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 78).
- جان از مهلکه بیرون بردن، نجات یافتن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بیرون بردن
بخارج بردن مقابل درون بردن اندرون بردن
تصویری از بیرون بردن
تصویر بیرون بردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرون آوردن
تصویر بیرون آوردن
به در آوردن، چیزی را از جایی درآوردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
خارج کردن، به در کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرون آمدن
تصویر بیرون آمدن
خارج شدن، به در آمدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ ضَ)
به خارج سر خوردن. رجوع به سریدن و سر خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ بَ)
بیرون بردن. خارج کردن:
چون سپه را بسوی دشت برون برده بود
گردلشکر صدوشش میل سراپرده بود.
منوچهری.
بعداز هزار سال همانی که اولی
زین در درآورند و از آن در برون برند.
ناصرخسرو.
بترسد خردمند ازین بحر خون
کزو کس نبرده ست کشتی برون.
سعدی.
این مطرب ما نیک نمیداند زد
زینجاش برون برید و نیکش بزنید.
سعدی.
- برون بردن سر از کهتری، نافرمانی کردن:
ور ایدونکه نایم بفرمان بری
برون برده باشم سر از کهتری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرون آمدن
تصویر بیرون آمدن
خارج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون آوردن
تصویر بیرون آوردن
خارج کردن بدر آوردن، ظاهر کردن آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون بردن
تصویر برون بردن
بیرون بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
خارج کردن اخراج کردن، استثنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون آمدن
تصویر بیرون آمدن
((مَ دَ))
خارج شدن، نمایان شدن، سرکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
بیرون راندن، دفع کردن، اخراج کردن، طرد کردن، منفصل از خدمت کردن، مستثنا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
أخرج
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
Evict
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
expulser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
despejar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
بے دخل کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
выселять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
vertreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
виселяти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
eksmitować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
kufukuza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
উচ্ছেদ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
sfrattare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
tahliye etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
퇴거시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
立ち退かせる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
לפנות בכוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
驱逐
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
mengusir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
ไล่ออกจาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
uitzetten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
desalojar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
बेदखल करना
دیکشنری فارسی به هندی